آخرین جمعه ی سال است،می آیی مولا؟

متن مرتبط با «آخرین جمعه ی تابستان» در سایت آخرین جمعه ی سال است،می آیی مولا؟ نوشته شده است

درست انتخاب کنیم

  • یاقدیراین روزا که شیش کاندیدای تایید صلاحیت شده  معرفی شدند باید همه مردم دقت کنند که کدوم بهترین هست که انتخابش کنند، بعضی انتخاب‌ها شتاب کارها رو بیشتر میکنه و سرعت پیشرفت مملکت رو افزایش میده و بعضی انتخاب‌ها امکان داره که سرعت انجام کارها رو متوقف کنه یا کمتر کنه ماها (همه مردم) باید پای انتخابمون وایسیم، فردا روزی هی نگیم چرا اینطوری شد و چرا اونطوری شد، اگه مهم هست برامون حتما رای بدیم و در مرحله دوم به اصلح و بهترین نفر رای بدیم بعضی‌ها رو میبینم که غر میزنن که چرا مملکت اینطوری هست و اونطوری گاهی اوقات از اون فرد میپرسم به چه کسی رای دادی،‌ میگه هیچ کس مثلا میگم خب پس غر نزن وقتی انتخاب نکردی :) خداکنه کسی انتخاب بشه که دلش برای مردم و مملکت بسوزه و کار کنه، هم خودش خوب باشه و هم دور و اطرافیانش، اطرافیان هم خیلی مهم هستند، میتونند فرد رو به قله یا دره ببرند نمونه‌هاش هم در تاریخ کم نداریم بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خانه مادر رییس جمهور

  • یاقدیرقطعاً اگر چند روز قبل این عکس منتشر می‌شد برخی باور نمی‌کردند اینجا خانه مادر رئیس جمهور شهید ایران است شهید جمهور، دست خوش تو باید مادرت را در بهترین خانه ساکن می‌کردی ... این خانه معمولی ؟! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • افق دید امام

  • یاقدیرهمیشه به افق دید امام فکر میکنم مگر میشود یک انسان اینقدر دورها را ببیند حرف‌های او هنوز تازه است برای امروز برنامه‌های در دید او برای سالهای آتی هم هست چند روز قبل صحبتی از ایشان دیدم که گفته بود هسته‌های مقاومت را در سراسر جهان باید گسترش دهیم چیزی که این روزها بخش‌هایی از آن محقق شده و هنوز باید کار کند ... قرین رحمت الهی باشند ... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • موکب امام رضایی ها

  • یا نعم الوکیلدیروز جمعه از میدان هفت تیر تا خیابان ولیعصر (عج) تقاطع طالقانی تهران جشن برای امام رضا علیه السلام گرفته بودند و مواکب پذیرایی و بازی و شادی راه‌اندازی کرده بودند. برای کسب تجربه رفتم به همراه خانواده، خیلی شلوغ بود، چون مسیر کوتاه بود و جمعیت زیاد به نظرم تراکم موجود همخوانی نداشت، مهمونی ده کیلومتری چون پخش‌تر بود کمی بهتر بود و جمعیت پخش شده بود، تراکم صف‌های موکب‌ها خیلی زیاد بود و نمیشد صف ایستاد، دیروز به این فکر می‌کردم که باید موکب‌ها هم تخصصی بشن، یعنی یه موکب فقط روی یک خوراکی تمرکز کنه و برنامه‌ ریزیش فقط برای اون باشه، تعدد خوراکی در یک موکب خوب نیست، هم خسته کننده است و هم هر پذیرایی ابزار خاص خودش را می‌خواهد. کمی دور زدم و اومدم موکب دوستان کمک دادم، برخی مردم هم خوب همکاری نمی‌کنند متاسفانه،‌ چونه‌های مختلف میزنن و موکب‌دارها رو خسته میکنند و این هم مناسب نیست. توی مسیر کربلا هر فردی به اندازه مصرفش خوراکی از موکب‌ها میگیره لذا برای همین میبینی که تراکم صف‌ها کمتره ولی اینجا یکی از دلایلش که شلوغ‌ میشه شاید همین باشه. ولی در کل خوبه اینجور مراسم‌ها بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شهید جمهور

  • یا نعم الوکیل ماه رمضان امسال توفیق شد در مراسم دیدار با ایتام آقای رییس جمهور حضور داشتم، بعد از افطار ایشون دیدار صمیمی داشت با دخترا و پسرا یه گوشه مسجد به بچه‌های مراسم گفتم چرا اینطوری ؟ گفتن خود آقای رییسی گفته نه صندلی برام بزارید نه پشتی، میخوام روی زمین با بچه‌ها بشینم مثل پدر براشون صحبت کرد،‌ با حوصله بعد از مراسم هم به حرفاشون گوش کرد،‌ یه نفر رو وصل کرد به آقای بختیاری، گفت این رو خودتون پیگیری کنید طرح‌های خوبی داره، نتیجه رو هم به من بگید ... الان زود بود رفتنت سید ... قرین رحمت الهی ... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کنار من خالیه

  • یاناصرناامسال هم شکرخدا توفیق شد که اربعین کربلا باشیم، توفیق بیشتر این بود که در خدمت بچه‌های شهدا بودیم، تا حالا توی برنامه‌ها ندیده بودمش و آشنایی باهم نداشتیم، شب اول نجف که رسیدیم اومد توی اتاق، گفت کجا خالیه، گفتم بیا اینجا کنار من خالیه، سریع پذیرفت و کنار من ساکن شد، وسایل‌هاشو که گذاشت بهش گفتم قلقلکی هستی؟ با جدیت تمام و با چاشنی کمی اخم گفت نه بچه‌های دیگه داشتن بازی میکردن، دیدم انگار یخش هنوز آب نشده که با بچه‌ها و ما دمخور بشه یکمی قلقلکش دادم دیدم بله چقدر هم قلقلکیه می‌خواسته رو نکنه که اذیتش نکنیم ولی خب ما بلدیم دیگه، همین شد نقطه عطف رفاقت ما، اسمهاشون رو اشتباه می‌گفتیم تا هم بخندن و هم با گفتن درست اسم رفاقتمون بیشتر بشه و ملکه ذهن ما دیگه یه جوری شده بود که توی اتوبوس میومد کنار من گاهی و باهم می‌خندیدیم، مادرش می‌گفت تا حالا اینطوری ندیده بودمش که اینقدر بخنده توی کربلا خانم‌ها رفته بودند حرم و پسرا پیش ما بودن، بهش گفتم بیا کنار من بخواب تا مادرت بیاد و معلوم نیست کی بیاد، اولش گفت نه ولی بهش گفتم دوست دارم پیشم بخوابی و سریع پذیرفت و اومد روی دستم خوابید معلوم بود محبت رو دوست داره و شاید هم کمی کمبود. پی‌نوشت: خدا می‌دونه اینایی که به خانواده شهدا زخم زبون میزنن فردای قیامت چطوری می‌خوان جواب بدن خدا کنه ماها شرمنده شهدا نشیم ... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خریدارم

  • یاناصرناپرده اول: اول محرم بود، خیابان شریعتی اذان مغرب شده بود یه مسجد قدیمی دیدم وایسادم جلوی مسجد شربت گذاشته بودن و یه مداحی رفتم نماز و برگشتم یه خانم مانتویی معمولی دیدم جلوتر از ایستگاه صلواتی وایساده بود و یه لیوان شربت دستش بود، سرش رو گذاشته بود به دیوار رو با صدای مداحی، های، های گریه میکرد تو حال خودش ... پرده دوم: دیر رفتم هیئت کمی، بعد برنامه مسجد خودمون تقریبا، جلوی کفشداری نشستم، داشتن سینه میزدن، یه نفر پشتم بود همینطور که سینه میزدن این های، های گریه میکرد ... آهای اینایی که راحت گریه میکنید قدر گریه رو بدونید، این رقیقی قلب رو نشون میده تقریبا حالشون رو خریدار بودم ... پی‌نوشت: برای امام حسین ع زیاد گریه کنید، حتی اگه مشکلی دارید و دلتون گرفته برای امام حسین ع گریه کنید تا سبک بشید برای ما سنگ دلها هم دعا کنید این روزا ... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دوست دارم بابام رو ببینم

  • یاناصرناتوفیق شد با چندتا از بچه‌های شهدای مدافع حرم رفتیم یه اردوی دو روزه ... عصر بود، منتظر ماشین بودیم برگردیم پایین و حرکت کنیم به سمت تهران، رو به منظره زیبای جنگل نشسته بودیم سه نفری با رفقا نهال (فرزند شهید مدافع حرم مهدی قاضی‌خانی همون که وقتی سه سالش بود رفت پیش آقا گفت از این عمامه‌ها میخوام ولی صورتیش و آقا براش کلاه صورتی خرید فرستاد) اومد نشست روبرومون که با ما صحبت کنه الان ماشاالله خانمی شده برای خودش و نزدیک ۱۲ سالشه ... راجع به امام زمان عج سئوال میکرد و این که وقتی ظهور کنه چطوری میشه و چطوری نمیشه ... رفقا داشتن جوابش رو میدادن و من نگاه میکردم و فکر میکردم ... یهویی پرسید امام زمان عج ظهور کنه شهدا هم میان ؟ جواب داد بله شهدا برمی‌گردن یهویی گفت اینقدر دوست دارم اون روز باشم و یه کمی بابام رو ببینم و بغلش کنم، آخه من چیزی ازش یادم نیست ... خیلی دلم ریش شد، خیلی بهم ریختم ... میدونی ماها قدر یه چیزایی رو نمی‌دونیم واقعا . یه بچه‌ای هم وقتی باباش رو خواست براش تو طَبَق ... آه   بخوانید, ...ادامه مطلب

  • زنده ترین

  • زنده‌ترین روزهای زندگی یک مرد، آن روزهایی است که در مبارزه می‌گذراند ...شهید سید مرتضی آوینی پی‌نوشت: حقیقتا هم همینطوریه وقتی مستند و کتاب و فیلم‌هاشون رو میبینی و حسرتی که توی چشم، صدا و صورتشون هست بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تیر غیب

  • خواب دیدمیه صحنه جنگ رو (ما که جنگ نرفتیم و نمیبرنمون خوابشو میبینیم , ...ادامه مطلب

  • تو پری هستی یا پری بیش نیستی ؟

  • بعد از چند وقت که سیستم ندارم، یه تایمی دست داد که چند دقیقه ای پای یه سیستم باشم و خب یه نفر که نمیدونم از قضا و چه جوری اومده زیر پست شهید ابراهیم هادی کامنت گذاشته و زیر چند پست دیگه برام جالب بود ولی خب الان وقت پاسخ دادن زیر اونها رو ندارم، چون بخشیش هم زیر پست های من نیستخواهر کوچیکتر من اینجا یا هر جای دیگه کسی رو نمیگیرن و نمیبرن (لبخند بزن و هیچ وقت از حرف درست نترس) کارهایی که میکنی رو خودت میدونی و خودت باید پاسخ بدی به خدا ماها و امثال ما هم پارتی نداریم پیش خدا یه نفری داشت با خدا درد و دل میکرد به زبون خودش که خدا کجایی میخوام موهات رو شونه کنم، موسی کلیم الله از اونجا رد میشد و شاهد ماجرا، بهش گفت چرا اینطوری داری صحبت میکنی با خدا و درست با خدا صحبت کن ... (نقل به مضمون هست) موسی رفت محل صحبت با خدا و خدا بهش گفت چیکار داری بنده منو من دوست داشتم اون اینطوری با من صحبت کنه حالا صحبت کردن با خدا با هر روشی خوبه این که به خدا اعتقاد داری خوبه این که یه نفر رو خیلی دوست داری که بهش نمیرسی هم خوبه به نوبه خودش اگه بهش برسی چیکار میکنی حالا که اینقدر دوستش داری ؟ حرفشو گوش میکنی دیگه از روی دوست داشتن حالا خدا هم همینه هم اون ما رو دوست داره و هم ما اون رو پس باید به حرفاش گوش کنیم ماها عبد هستیم ماها دینمون رو از آخوندا نگرفتیم که اگه یکیشون که مثلا ما دینمون رو ازش یادگرفتیم خطا کرد ما همه چیو ببوسیم بزارم کنار پس سطحی نگر نباش لطفا اشتباهی که امثال ماها کردن رو تو تکرار نکن، اگه اون رو واقعا دوست داری بهش بگو یا خودت یا کسی رو واسطه کن اگه یه طرفه بود ادامه اش نده من تاحالا پست اینطوری نذاشته بودم اما چون راه ارتباطی نبود یه پست عمومی گذاشتم برات و احتمالا این پ, ...ادامه مطلب

  • چطوری معامله میکنید؟

  • خبر این بود:فرمانده انتظامی سیستان و بلوچستان: ساعت یازده امروز تروریست های مسلح سوار بر یک دستگاه پژو با دو قبضه سلاح کلاش سروان عباسی از ماموران پلیس راهنمایی و رانندگی سراوان که در حال انجام وظیفه بود را به رگبار بسته و به شهادت رساندند. 1401/7/25 . پی نوشت: یه نفری که داره خیابان را نظم میده و نه سلاح داره، نه باتوم و ... به رگبار بسته میشه، شاید خودش و خانواده اش صبح که داشت از خونه میومد بیرون فکر نمیکردند که ظهر نشده شهید خواهد شد. بعضیا چه خوب شهید میشن، یعنی راه معامله با خدا رو خوب یاد گرفتند ... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برای حال خوب

  • ماها هممون یه روزهایی خوب هستیم و یه روزهایی حال روحیمون یا حال جسمی مون خوب نیستاینا بخاطر ناملایمات اطراف، حوادث، اخبار، اتفاقاتی که برامون یا اطرافیان میافتته حادث میشه گاهی بخاطر درهای بسته و البته که سعی میکنیم حال بدمون رو برای کسی بروز ندیم، چرا؟ 1- چون میخوایم حال بد رو منتقل نکنیم 2- میخوایم بخاطر ما ناراحت نشن و گاهی وقتی که این حال بد رو به اشتراک نمیذاریم اکثراً فکر میکنند که همیشه حالمون خوب هست یا کمتر پیش میاد که حالمون بد بشه فضای مجازی یکی از اون جاهایی است که آدم فقط برش هایی از زندگیش رو در اون به اشتراک میذاره که دوست داره بقیه ازش بدونن، مثل همین وبلاگ، اینستا و شبکه های اجتماعی دیگه برای حال خوب خودمون هم یه سری آیتم داریم که وقتی حالمون بد میشه با اونها خودمون رو ترمیم میکنیم، مثل یک دوست، یک مکان مشخص، یک فیلم، یک آهنگ و ... من خودم آیتم های مختلفی برای خودم دارم یکیش هدر وبلاگ و نوشته زیر عکس کناری وبلاگ هست یکیش کلیپی هست که یکی از دوستان برام از فعالیت های مختلف ساخته و موارد دیگه پس نتیجه گیری میکنیم که: اول کسی رو قضاوت نکنیم حتی اگه کسی زیاد میخنده و دوما حال بدمون رو مدام به دیگران منتقل نکنیم بقیه به اندازه کافی لیوانشون پر هست و طاقت رنج های ما رو ندارند. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نسبیه

  • مغز ما همیشه با مقایسه و نسبیت به جمع‌بندی می‌رسهدقیقا مانند این تصویر دو دایره وسط هر دو یک اندازه هستند، اما چون آنها را با دایره‌های اطراف‌شان مقایسه می‌کنیم، به نظر یکسان نمی‌آیند. خیلی اوقات از این ویژگی‌ مغز انسان سوءاستفاده میشه، خیلی جاها هم ما با همین دیدگاه به قضاوت دیگران میپردازیم که این خطرناک هست خلاصه که حواستون باشه. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • با 30 کلمه چی میتونی بگی ؟

  • آن که تو چادر است، دست دراز میکند و کاغذی به آن دو نفر میدهد. بر سربرگ کاغذ چیزی نوشته اند که وقتی دقت می کنم میتوانم آن را بخوانم: تلگراف صلواتی.برگه اعزام به جبهه را بهش میدم، همان طور که برگه را از دستم می گیرد، به دیگران میگوید: بیشتر از سی حرف نباشه ها، اگه بیشتر باشه از ما نمیگیرن. . پی نوشت: همانطور که دارم ادامه کتاب را می خوانم ذهنم مشغول می شود چطور با فقط 30 کلمه می توان چیزی گفت و منظور را رساند، هم بگویی سالمی و هم اگر خواسته ای داری بگویی، هرچه در ذهنم دارم کلمات را کم و زیاد میکنم که چیزی بگویم که با 30 کلمه بشود، نمیشود شما هم تست کنید ببینید با 30 کلمه چه چیزهایی می توانید بگویید که هم احساسات و هم منظور و خواسته هایتان را برسانید چه سخت چه روزگارانی بوده برشی از کتاب گرای 270 درجه بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها